دل نوشته های برنامه نویسان

خاطرات و تجربه های خودتو به همه بگو

خاطرات

از vb تا C++

توحید
۰۰:۳۵:۳۹ ۲۴ دی ۱۳۹۳

حالا که همه دل نوشته مینویسن منم می نویسم :دی
من و امید همیشه سره اینکه کی بشینه پشت سیستم پسرعمومون دعوا می کردیم.اونموقع فکر کنم 12 13 سال بیشتر نداشتم.حدود 10 سال پیش.....بعد آموزش پرورش منطقه یه سری کلاسا گذاشت که با داداشم رفتیم.داداشم دوم دبیرستان رفت هنرستان رشته ی کامپیوتر و ما کامپیوتردار شدیم.من از سال سوم با vb آشنا شدم.یادمه داداشم یه دیکشنری نوشته بود که بنده با نوشتن یه ماشین حساب کل پروژش رو از بین بردم و یه کتک مفصل هم به خاطرش خوردم.بعدش با میکروکنترلر آشنا شدم و حالت ترکیبی دادم به الکترونیک و نرم افزار.رفتم رشته ی ریاضی از اونجا اومدم رشته ی سخت افزار.برادر من (امید) مهمترین تغییر روی توی زندگی من ایجاد کرد و اگه نمی رفت رشته ی کامپیوتر اصلا معلوم نبود الان من چه رشته ی داشتم درس می خوندم.خلاصه ما اومدیم سخت افزار و عاشق و دلباخته ی C و C++ شدیم.یه مدت هم Qt کار کردم.بعدشم با جاوا یه برنامه نوشتم به اسم "آقای رابینز" که داداشم کلی مسخرم کرد.البته رشته ی من سخت افزاره.برای همین بیشتر طراحی دیجیتال انجام میدم.تو این رشته من به آرزوم رسیدم.ینی تلفیق کامل برنامه نویسی با الکترونیک.به ظاهر برنامه می نویسم اما در واقع دارم طراحی یه مدار رو انجام میدم (VHDL).و فکر می کنم که تمام این مراحل رو مدیون داداشم هستم.
با تشکر :)